سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زکات دانش نشر آن است . [امام علی علیه السلام]

امروز هفتمین سالگرد ازدواج من و همسره.

تا حالا هیچوقت برای چنین روزی نه جشن گرفتیم نه شادی کردیم ( البته تو اولیش مامان و بابام برامون یه کیک شکل سیب آوردند)چون من از یاداوری خاطرات عقد و عروسی و نامزدی و.... خودم و همسر غمگین میشوم آخه حتی یک مراسم بدون دعوا وآشوب هم نداشتیم حالا خدا را شکر که ازدواج ما کاملا سنتی بود وما از آن زوجهای عاشق پیشه  و... نبودیم.

به هر حال امروز صبح وقتی که از خواب بیدار شدم با خودم فکر کردم شاید بد نباشد امسال در این روز کمی نقش بازی کنم نه برای همسر برای خودم .همسر الان چند روزه که پیشنهاد میکنه امشب شام بریم بیرون .میتونم پیشنهادشو برخلاف سالهای قبل قبول کنم.میتونم به یاد بیارم همسر شب عقدکنانمان یه دسته غنچه ی رزنارنجی به تعداد سالهای تولدم برام خریده بود و چون رزها را دسته ای خریده بود یکی دو شاخه زیادتر بوده که همسر گلشان را کنده بود. وقتی با دقت به گلها نگاه کردم متوجه شدم.

میتونم به یاد بیارم سفره ای را که قرار بود توش قند سر عروس و داماد بسابند(که خواهرم درست کرده بود)را پراز اکلیل کرده بودیم ومن تکانش دادم روی سر همسر وتامدتها لباسهاش برق میزد.

میتونم به یاد بیارم بعد از عقد وقتی پدر و مادر همسر رفتند ما خودمان سفره عقد را جمع کردیم وبعدش با هم رفتیم زیارت امامزاده ای که من وقتی نذری دارم سراقشون میرم.بعد باهمسر فالوده خوردیم چقدر  چسبید.وقتی برگشتیم خونه مامانم گفت چرا سفره عقد را جمع کردید ما می خواستیم عکس بندازیم یک ماهه خواهرت مشغول چیدن این سفره اس.ما هم خندیدیم .هنوز هم از اسفندهای سفره عقدمان را دود میکنیم.

همسر یادته چقدر تابلو توی خیابان راه می رفتیم.

یادته همسر فردای عقدکنان رفتیم امامزاده صالح(ع) وپارک جمشیدیه ومن حسابی شیطنت می کردم ومثل دختر بچه های هفت هشت ساله پله ها را با سرعت بالا میرفتم .و کبابی که آنشب با هم خوردیم . یادمه توی یه ظرف خوردیم و تو گوجه هایش را باچنگالت قطعه قطعه میکردی که من راحت باشم آخر انموقعها هنوز خیلی خجالت میکشدم و موقع غذا خوردن دستم میلرزید.

امروز اولین سالگرد ازدواج من و همسره که میخوایم جشن بگیریم فقط بخاطر خودمان و یاد آوری عشق و احساس فوق العاده ای که باعث شد از یک همچین روزی کنار هم باشیم وآرزو کنیم این روزها ادامه پیدا کنند.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:23 صبح     |     () نظر

درباره

خانوم خونه
خانوم خونه هستم .گاه گاهی مینویسم از خودم و زندگیم ،نوشتن بهم حس خوبی میده و کمک میکنه خودمو بهتر بشناسم . قبلا یه وبلاگ داشتم که متاسفانه به دلایلی مجبور شدم ازش اثاث کشی کنم . و خوشحالم که میتونم ادامه همون مطالبو اینجا بنویسم. لطفا این وبلاگ را لینک نکنید!
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها